روزهای سخت شهر من و وعدههای واهی/ بگذارید شهرم نفس بکشد
حرف شمال/ این روزها از تمامی شهرهای کشور خبرهای انتخاباتی به گوش میرسد و همه منتظر هستند تا ببینند چه کسانی تأیید صلاحیت میشوند و یا اینکه چه کسی مهر رد صلاحیت به پیشانیاش میخورد.
آرام آرام ستادهای انتخاباتی تشکیل میشوند و بسیاری از کاندیداهای احتمالی از ابتدای ماههای قبل شروع به یارگیری کردهاند.
با وجود غیرقانونی بودن تبلیغات قبل از تاریخ مقرر اما همه به نوعی محسوس و نامحسوس تبلیغات میکنند و این یعنی اینکه ما خودمان بزرگترین خلافکاران و خودمان قانون را زیر پا میگذاریم حال میخواهیم به مجلس هم برویم و قانون برایتان بنویسیم!
اما با همه این حرفهای بد و خوب من دلم و فکرم پیش شهر و دیار خودم است، شهری که این روزها تنها است و حس تنها بودن هر روز از سر و رویش میبارد، شهری که نه مردمانش خیلی آن را دوست دارند و نه مدیران با صلابتش علاقهای به آباد شدن آن نشان میدهند.
این روزها شهر من خود را تنها میبیند و با صدای بلند فریاد میزند که ای مردم من تنها هستم، ای مردم من نیاز به رسیدگی دارم، ای مردم من میتوانم بهترین باشم اگر شما کمی به فکر من باشید و جامه نو بر من بپوشانید.
شهر من اینروزها از هر جایش یک بغض سنگین میرویاند.
سواحل شهرم به نابودی میرود و انگار نه انگار این سواحل میتواند به قطبهای گردشگری و توریستی تبدیل شود و برای همین مردم منبع خیر و درآمد باشد.
خدایش بیامرزد، جنگل خوبی بود، جنگل تشبندان را میگویم، روزی شهر من به خود میبالید که در قسمتی از خودش جنگل زیبا و پر شاخ و برگی به نام تشبندان دارد اما روزگار بد باعث شد که این جنگل هم از بین برود و امروز شاهد آن باشیم که ذره ذره از وجودش کم میشود.
جنگل بونده میتوانست حال خوبی به ما و این شهر تقدیم کند، اما دوستانی که شرمم میشود آنها را دوست خطاب کنم، بیخیال از همه چیز زبالههایشان را تقدیم به جنگل میکنند و آن را میسپارند دست تقدیر روزگار!!
من نمیدانم چه حسی به مدیران این شهر دست میدهد اگر ساعتی بین زبالهها بنشینند؟!
مطمئن هستم هیچکس حاضر نمیشود حتی لباسش خاک شود چه برسد به اینکه بین زباله ها بنشیند. شمایی که هر صبح با موهای شانهزده و کت و شلوار شیک و مارکدار و خوشبو وارد محل کار خودت به امید گذراندن روز میشوی آیا به این فکر میکنی انباشت زباله آن هم در نقطه نزدیک به مرکز شهر چه تبعاتی و مضراتی دارد؟ آیا فکری برای این کرده اید؟
شمایی که هر روز نگران خاکی نشدن کت و شلوارتان هستید آیا هیچوقت شده است واقعا به حال بد این شهر فکر کنید؟
شهر من این روزها از همه روزهای دیگر بیشتر احساس تنهایی میکند، هر کسی بنا به یک دلیلی سراغ شخص خاصی میرود، عدهای فامیل و آشنا و عدهای به بهانه همسایه بودن و عدهای هم برای کار و پول میروند و با کاندیداهای مورد نظر دست بیعت میدهند و هر روز برنامههای تازه رو کرده و برای رقیبان خط و نشان میکشند.
باور کنید کاندیدایی که از همه با لیاقتتر باشد خودش رأی میآورد و این همه نیاز به کارهای خسته کننده نیست.
مگر نگفت شاعر شیرین سخن که مشک آن است که خود ببوید!
بیایید به جای پر کردن ستادهای انتخاباتی و به جای هیاهوهای انتخاباتی و تو سر و صورت هم تاختن، مرد و مردانه به فکر شهر باشید، بیایید فکر کنید که این شهر مشکلش چیست! بیایید مرد و مردانه از آرایی که به صندوق می اندازید آبادانی و سبزی و خنده این شهر را بخواهید.
این شهر این روزها واقعا تنهاست ….
* شاهین دهستانی/ فعال اجتماعی
دسته بندی: حرف شمالی ها
آدرس کوتاه خبر: