حرف شمال: درسا نامور تمرداش کودک 8 ونیم ساله مازندرانی و اهل شهرستان بابلسر، در پی دیدن یک برنامه تلویزیونی به کار نویسندگی علاقه مند می شود.
پس از آن شروع به نوشتن کتاب می کند و تا کنون موفق به نوشتن کتاب هایی با نام" گنجشک مغرور" ، " آش پشت پا خاله خرگوشه " و کتابی با مضمون صرفه اقتصادی که افراد با داشتن منابع کم به خواسته هایشان برسند به نگارش درآورده است!اما چندوقتی است این کودک قصه گوی مازندرانی در بستر بیماری می باشد و روز گذشته فیلمی کوتاه در شبکه های اجتماعی منتشر شد.
پس از آن شروع به نوشتن کتاب می کند و تا کنون موفق به نوشتن کتاب هایی با نام" گنجشک مغرور" ، " آش پشت پا خاله خرگوشه " و کتابی با مضمون صرفه اقتصادی که افراد با داشتن منابع کم به خواسته هایشان برسند به نگارش درآورده است!اما چندوقتی است این کودک قصه گوی مازندرانی در بستر بیماری می باشد و روز گذشته فیلمی کوتاه در شبکه های اجتماعی منتشر شد.
در این فیلم کوتاه پدر درسا نامور، کودک بیمار بابلسری برای نجات فرزندش ، از پروفسور مجید سمیعی جراح معروف مغز واعصاب کشورمان تقاضای کمک کرده است؛ و پس از آن، حضور وسیع شهروندان ایرانی و مازنی ها و بابلسری های دلسوز در صفحه اینستاگرام پروفسور سمیعی و استفاده از هشتک #سمیعی_نجات_درسا موجی از همدردی را به وجود آورده است که حتی پدر درسا هم از وسعت آن در شوک است! پدری که شنیده جراحی توموری که روی سر دخترش رشد کرده فقط از عهده این پزشک برمیآید. انتشار این فیلم در شبکه های اجتماعی بهانهای است تا با بهنام نامور پدر درسا صحبت کنیم.
گیوبلاستوم مولتی فرم ؛ این اسم بیماری ای است که درسا از دوسال پیش با آن زندگی میکند؛گیوبلاستوم مولتی فرم به زبان ساده تر میشود یک نوع تومور بدخیم مغزی و عصبی. توموری که حالا مثل یک بادکنک کوچک درست بالای گوش راست درسا باد شده...چشمهای درسا اما هنوز میدرخشد؛ همان چشمهایی که چندماه است دیگر نمیبینند؛ درسا خوابیده روی زمین ، با همان چشمهایی که نمیبینند، زل زده به ناکجا و لابد ته دلش دوست دارد این دردی که از دوسال پیش توی سرش لانه کرده از بین برود...آن وقت درسا بشود همان دختر مهربان و درسخوانی که مدرسه میرفت ، بازی می کرد و قصه مینوشت. درد اما این روزها بدجوری توی سر درسا میچرخد.
بهنام نامور پدر درسا درباره بیماری دخترش به ما میگوید:« درسا بچه سالمی بود، رشدی طبیعی داشت، اصلا فکرش را هم نمیکردیم که یک روز اینطوری بشود.»
« اینطوری» یعنی حالا که درسا به خاطر شدت یافتن بیماریاش، هم بینایی چشمهایش را از دست داده و هم گوشهایش دیگر نمیشنود. پدر درسا درباره این اتفاق میگوید:« اوائل که درسا فقط بیناییاش را از دست داده بود، باز به خاطر اینکه صدایمان را می شنید شرایط برایش قابل تحمل تر بود اما الان مدتی است که حتی دیگر صدای من ومادرش را هم نمی شنود و این تقریبا ارتباطش با ما قطع شده و همین موضوع او را به شدت ترسانده است.»
حالا پدر و مادر درسا برای اینکه به او نشان بدهند نزدیکش هستند، برای اینکه درسا بفهمد تنها نیست،مدام باید کنارش بنشینند و دست هایش را توی دستشان بگیرند. آنوقت خیال درسا راحت میشوند که توی دنیای به این بزرگی تنها نمانده...
دنیایی که یک روز وقتی هنوز بیماری اینقدر توی سر او پیشرفت نکرده بود، برای درسا پر از قصه بود؛ قصههایی که خود درسا نوشته بودند. حالا اما مدتهاست ، کتاب «قصههای درسا» مجموعه داستانی که درسا نامور نوشته، توی قفسه کتابخانه تنها ماندهاست.
پدر درسا در توضیح روند بیماری دخترش میگوید:« اوائل درسا از مدرسه به خانه میآمد و می گفت سرم درد میکند...سردردهایش که طولانی تر شد او را چند بار دکتر بردیم اما کسی تشخیص نمیداد که چه بیماری ای دارد. تا اینکه کم کم گفت که رنگها را هم نمیتواند تشخیص بدهد، همان موقع چشمهایش ملتهب شدند، بزرگتر شدند ؛جوری که انگار از حدقه زده بودند بیرون. خیلی نگران شدیم و چندبار او رابه چشم پزشکی بردیم اما دکترها به او عینک دادند ولی بینایی اش بدتر شد. تا اینکه یکی از پزشکان متخصص شبکیه تشخیص دادند که یک چیزی از داخل جمجمه به چشم ها فشار می آورد.»
و این آغاز تشخیص تومور مغزی برای درسا بود، خانواده درسا بعد از این تشخیص او را سریعا به بیمارستان امیرکلای مازندران منتقل کردند . نتایج MRI مغزی او در این بیمارستان تاییدی بود بر تشخیص قبلی؛وجود یک تومور مغزی در سر درسا. اما به خاطر نبود امکانات دراین بیمارستان ، درسا راهی مرکز طبی اطفال تهران شد.
اینجا بود که خانواده اش اولین بار اسم بیماری او را شنیدند:« گیوبلاستوم مولتی فرم» شنیدند و ته دلشان آرزو کردند که ایکاش این بیماری از سر درسا بیرون برود.
آن روزها را پدر درسا هیچوقت فراموش نمیکند:« دخترم بیستم مرداد 95 جراحی شد، گفتند که تومور خارج شده اما چون بدخیم است درسا باید شیمی درمانی و رادیوتراپی هم بشود، که از اینجا به بعدما درسا را برای درمان به بیمارستان محک بردیم .»
درسا چند دوره شیمی درمانی و رادیوتراپی را هم پشت سر گذاشت اما با افت گلبول های سفید در خون درسا ، روند درمانی او متوقف شد.
حالا از اردیبهشت درسای 9ساله شنوایی و بینایی اش را بهطور کامل از دست داده و خانواده او به خاطر اینکه شنیده اند جراحی تومور بدخیمی که در سردرسا ریشه کرده فقط از عهده پرفسور مجید سمیعی برمیآید، با ضبط وانتشار این فیلم دست کمک به سوی این جراح نام آشنا دراز کردهاند.
پدر درسا درباره این فیلم میگوید:« به ما گفته اند که تومور درسا جای بدی ریشه کرده و جراحی اش کار هرکسی نیست. گفتهاند که فقط این جراحی از عهده پرفسور سمیعی برمیآید. ما برای درمان درسا از هیچ کاری دریغ نمیکنیم، دوست نداریم بعدا حسرت بخوریم که ایکاش این کار را هم انجام داده بودیم، آرزوی ما زنده ماندن و سلامت درساست، به خاطر همین با وجود اینکه به پرفسور سمیعی دسترسی نداریم، اما با خودمان فکرکردیم اینطوری شاید با ایشان ارتباط بگیریم.»
این فیلم کوتاه 44 ثانیه ای، این درخواست کمک اما به دست خیلیها رسیده؛ از دیروز که این فیلم در فضای مجازی منتشر شده، افراد زیادی با خانواده درسا تماس گرفته اند؛ خیلی ها برای درسا آرزوی سلامتی کرده اند، خیلی ها با این خانواده همدردی کرده اند و عدهای هم آمادگی شان را برای کمک به آنها اعلام کردهاند.
پدر درسا میگوید:« این حجم از همدردی مردم برای خودمان خیلی عجیب بود...واقعا به ما ثابت شد که مردم مهربانی داریم . من همینجا از همه آنهایی که این فیلم را دیدند و پیگیر حال درسا شدند تشکر میکنم. حتی یک نفر ازآلمان با ما ارتباط برقرار کرد وگفت سعی می کند فیلم را به دست پرفسور سمیعی برساند...»
آرزوی خانواده نامور،سلامتی درسا است؛دختر بچهای که تا کلاس دوم بیشتر درس نخوانده و ازهمان زمان که بیماری توی سرش لانه کرده،دیگر نتوانسته مدرسه برود. اما با این وجود با همان سواد کلاس دوم ابتدایی اش ، به خاطر استعداد زیادی که داشته دوتا کتاب قصه نوشته ....آرزوی خانواده درسا این است که او یک باردیگربا بقیه همکلاسی هایش سرکلاس مدرسه حافظ بابلسر بنشیند... آرزویی که امیدواریم هرچه زودتر رنگی از حقیقت بگیرد/جامجم