حرف شمال _ *ميثم متاجي: نقد همیشه راهگشا بوده و خواهد بود ، نقدی مبتنی بر تحلیل با بهره گیری از اصول فنی و ادبی که شرط انصاف و تدقیق نیز در آن لحاظ می گردد. شاید بتوان گفت نقد چون اکسیری در برخی موارد دست به کیمیا گری می زند و آنچنان پرده بر می دارد که سره از ناسره باز شناخته شود.
منتقد دست به انتقاد می زند و انتقاد او بنا به شرایطی که در بالا عرض شد چون چشمی زوایای آثار هنری و البته محافل ادبی را می پاید و به نوعی مانع نزول آثاری ادبی به ورطه ی ابتذال است و بدا به روزی که نقد و منتقد به انزوا رفته و هنرمندان تن آسا از ساحت نقد دوری کنند ، اینجاست که سراشیبی سقوط آغاز می شود. اتفاقی که مدت هاست در فضای ادبیات مازندران افتاده و چون مرضی لاعلاج به نزول کیفی آثار ادبی منجر شده است، اتفاقی که برآمده از اراده ی خود شاعران است و تن آسایی مفرطی که بنا به دلایل گوناگون رخ داده و اتفاق شوم «منتقد کُشی » از دل محافل و فعالیت های ادبی سر برآورده است.
این اتفاق از چند جنبه قابل بررسی است و با توجه به مجال اندک این متن به چند دلیل اشاره خواهد شد.
1- چه می شود که آفت شدیدی در برپایی جلسات نقد می بینیم و عموما جلسات و محافل ادبی به آیین رونمایی کتاب و جشن امضاء کتاب و ... بسنده می کنند و فصل به فصل و سال به سال یک جلسه نقد وبررسی برگزار نمی شود؟
2- چه می شود که در یک دورهمی و فراخوان شعر سپید در مازندران مجریان کار جهت بررسی اشعار آزاد و سپید از دوستان آشنا و دلبسته به شعر کلاسیک دعوت می کنند تا به بررسی آثار سپید بپردازند! بی شک عزیزانی هستند که با ادبیات و شعر معاصر به اندازه ی ادبیات و شعر کلاسیک آگاهی دارند و اینها که شاعرانی چیره دست درحوزه ی غزل و ... هستند مد نظر نیستند بلکه اشاره به دوستانی ست که پس از قریب به صد سال از تولد شعر مدرن در ایران کماکان با بیش از نوددرصد اشعار معاصر و مدرن ایران زاویه دارند! به واقع چه اتفاقی در جریان است که چنین فعالانی به بررسی اشعار سپید دعوت می شوند؟
3- چه می شود که ما نقد نداریم اما منتقد به وفور پیدا می شود؟ مگر نه اینکه هر صفت یا فعلی حایز شرایطی ست؟ مگر می شود گفت تمام کسانی که ارائه نظر می کنند منتقد هستند؟ آیا منتقد نیاز به خروجی ندارد و نمی بایست متن تولید کند؟
چرا در معدود جلسات نقدی که در استان مازندران برگزار می شود و اندک فرصتی برای تبیین نقد و انتقاد و نحوه ی برخورد با آثار ادبی وجود دارد در اختیار کسانی قرار می گیرد که تولید متن نکرده اند و اساسا نمی توان نام منتقد را بر اساس صفاتی که در ابتدای متن اشاره شد به ایشان اطلاق کرد.
4- چه می شود که نمی شود به شاعران گفت بالای چشم تان ابروست؟ و چه می شودهای دیگر !!
آقا و خانم شاعر بگذارید به راحتی بگویم که ما قاتلان منتقدین هستیم و خودآگاه و یا نا خودآگاه داریم « منتقد کُشی » می کنیم و این رفتار از دو طریق اتفاق می افتد:
اول – شاعران و نویسندگانی هستیم که در مسیر فعالیت های ادبی توشه ای از فرضیات و تئوری های ادبی اندوخته ایم و گمان می کنیم ره به جایی بردیم و بیش از سرایش و خلق به موعظه و نقد می پردازیم بی آنکه اندک تحمل و تامل کنیم و متون کتبی ویژه ی نقد بخوانیم و عجولانه خود و یا دیگران ما را منتقد می نامند.
خروجی ش می شود حرف هایی که لباس نقد به تن دارند اما درونه ی منتقدانه ندارند. خروجی ش می شود نظرات نصفه و نیمه و کلی گویی هایی که کمکی نه به صاحب اثر می کند و نه به مخاطبان و شنونده های مان! اینجاست که نوآمدگان و پیشکسوتان متاثر از این جریان محک نقد را عرایض اینچنینی می دانند و عطای نقد را به لقایش می بخشند.
سخن هایی که صبورانه نیست، سخن هایی که دقیق و فنی نیست، سخن هایی که جزیی بررسی نمی کند بلکه کلی گویی کرده و داوری های شخصی بر پایه سلیقه اتفاق می افتد!
بی شک هر مخاطب و هر انسانی آزاد است نظر بدهد و گفتگو کند اما به دلیل عدم آگاهی و البته رفتارهایی که بر پایه حب و بغض تعریف می شوند نمی توان مرز مشخصی برای نقد تبیین کرد و اینجاست که شاخص ها کمک می کنند.
بگذارید مجدد اعلام کنم که منتقد یکی از شاخصه هایش تولید متن است و تحلیل اثر ادبی. و اگر کنش های نقادانه را بر پایه همین دو شاخص تعریف کنیم تا حدودی زیادی دایره ی نقد را تعریف کرده ایم.
دوم – به حب و بغض اشاره شد و خالی از لطف نیست پلی بزنیم به تاثیر روابط شخصی در جریان نقد ادبی. مثلا فلان شاعر دعوت می شود به جلسه ی نقد و بررسی کتاب و تنها دلیل این دعوت آن است که ایشان با مولف کتاب دوستی دیرینه دارند و سابقه ی نقد و تولید متن نقادانه به حاشیه می رود و هیچ توجهی به آن نمی شود. باز همان ماجرای دعوت از شاعر کلاسیک پرداز که با بخش عمده ای از شعر معاصر زاویه دارد نیز در همین آیتم تعریف می شود.
سوم- اراده ی جدی در برپایی جلسات نقد وجود ندارد.
اندک محافل ادبی که در استان مازندران فعال اند ترجیح می دهند به جلسات تزیینی بپردازند و متاسفانه نگاه کمی بر نگاه کیفی ارجحیت دارد.
شاید یک جور ترس از ریزش وجود دارد، ریزش شرکت کنندگان در محفل و بازتاب ضعیف رسانه ای. انگار از سکوت و خلوت می ترسیم و ایده هایی که یکی دو دهه قبل در ادبیات وجود داشت امروز تنها یک یادگاری بیش نیستند.
ایده هایی که به کیفیت فکر می کرد و یک جلسه ده نفره برپایه گفتگو و تبادل اندیشه را از یک جلسه ی چند صد نفره که مدام برای هم کف می زنند بهتر می دانست.
ما برای چه چیزی کف می زنیم؟ واقعا میزان ورودی به ذهن مان و میزان خروجی از آن چه تناسبی با هم دارند؟ چرا ما برای همه ی کارها کف می زنیم و برای همه آثار هورا می کشیم؟ ادبیات به گفتگو بیش از هوراکشی و کف زدن نیازمند است این را همه ی شما که می خوانید بهتر از من می دانید!
یک جورهایی مسخ شدیم، مسخ فضاهای مجازی و همان رفتارها دارد به مرور واقعیت زندگی مان را شکل می دهد. رفتارهایی که جسارت و صبر و دقت ندارند، رفتارهایی که متن هایی بلند را دیگر حوصله ندارد بخواند و بسیاری از آثار را نخوانده با ارسال یک شکلک می پسندد (لایک میکند) .
اینها سقوط است و باید ابتدا بین فضای مجازی و واقعی به ظرافت تفکیک قایل شویم !
باید دست از کشتن برداشت، باید زنده کرد ، هم نقد را و هم منتقد را.
به زنده شدن و زنده کردن بیاندیشیم تا محافل مان نفس بکشند و از مرداب تکرار و تکرار و تکرار خارج شوند!
اینها میسر نمی شود مگر به صداقت ، میسر نمی شود مگر به خرد و آگاهی، میسر نمی شود مگر به اولویت ادبیات و نه روابط خارج از ادبیات!
* شاعر و منتقد