حرف شمال

کد خبر: 843
به بهانه سالروز درگذشت پدر امداد و نجات ایران
نام مرحوم دفتری هیچگاه از حافظه ی نیروهایی که با هلال احمر کار کرده اند پاک نخواهد شد، بزرگمردی که هیچگاه عاشق پشت میز نشینی نبود و هیچوقت هم عناوینش را با خود همراه نمی کرد، انسانی وارسته با فیزیکی خاص و صدایی که هنوز در گوش هلال احمری ها هست، منطقی و با انصاف به امداد و نجات نگاه می کرد.

حرف شمال: سیزدهم آذرماه سال ۱۳۹۲ بود که مجموعه امدادگران و اعضای جمعیت هلال احمر کشور پدر معنوی خود را از دست دادند و یکپارچه سیاه پوش شدند!
زنده یاد استاد بیژن دفتری بشلی؛ اهل مازندران و مرد میدان های بحرانی بود! پیشکسوت صلیب سرخ جهانی، پدر امداد و نجات ایران، بنیانگذار سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران و امدادهای جاده ای ، هوایی، دریایی و کوهستان ، بنیانگذار دانشگاه علمی کاربرد هلال، فرمانده عملیات بسیاری از حوادث طبیعی در اقصی نقاط کشور و انسانی تکرار ناشدنی ! "بابک شمس ناتری" رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان تنکابن و از امدادگران زحمت کش منطقه غرب مازندران در یادداشت پیش روی خاطره ای شیرین از این بزرگ‌ مرد امداد و نجات پرداخته است که مطالعه آن را به همه پیشنهاد می کنیم:
تلفن همراهم زنگ می خورد، بار اول نمی توانم جواب دهم، بعد از چند دقیقه که از جلسه بیرون آمدم مجدد صدای زنگ گوشی حس می شود، نام یکی از دوستان قدیمی که همکار رسانه ای ما هم بود بر روی گوشی تصویر می شود، آقا سلام، خواستم به شما اطلاع دهم، خبر خوبی نیست ولی چون می دانم شوهر عمه ی ما را از نزدیک می شناختید باید عرض کنم که به رحمت خدا رفت.
کمی متعجب می شوم، یعنی چه؟ منظورتان حاج دفتری است؟ کی؟ عجب اتفاق بدی و ادامه ی همکلامی...
یادخاطره ای از دوران هلال احمر و مسئولیت ملی ایشان می افتم، خاطره از مردی که واقعا نام پدر امداد و نجات ایران برازنده ی این مرد شریف است. مردی که با خدمات صادقانه و همت والایش برای همیشه ماندگار شد و می توان از او در عرصه ی مدیریتی بعنوان یک الگوی شایسته و سلامت نام برد.
این یادداشت با دیگر نگارش های نگارنده کمی متفاوت است، دلگویه ای است در راستای نکوداشت انسانی که همیشه مقاوم و راست کردار بود و فریب میز و جایگاه را نخورد، مدیریت کرد ولی امدادگرانه تلاش داشت.
هوای سرد زمستانی هنوز در فروردین ماه و عید نوروز جا مانده بود،  رادیوی اتوبوس امدادی سیار مستقر در ولی آباد واقع در جاده ی کندوان روشن است، "محور چالوس-کرج تا اطلاع ثانوی مسدود می باشد، طبق اطلاعیه ی پلیس راه کشور، بعلت برف شدید و ریزش در برخی نقاط  این محور تا اطلاع ثانوی مسدود است، امدادگران اداره ی راه، هلال احمر، پلیس راه همچنان در حال خدمت رسانی به کسانی هستند که در جاده مانده اند..."
هوای بسیار سرد و اتوبوسی که بدنه ی آنرا تا نیمه برف احاطه کرده است و هر از چندگاهی راننده ی اتوبوس که از نیروهای هلال احمر پایتخت موقتی به چالوس آمده است تا طرح نوروزی را در این محور بگذراند استارتی به اتوبوس می زند و بخاری را روشن می کند، گاز پیکنیکی که روی آن یک کتری آب در حال جوش هم است کمک می کند تا کمی فضای اتوبوس گرم تر شود.
جاده همچنان مسدود است و هیچ ماشینی در محور تردد نمی کند، خودروهای امدادی، اداره راه و پلیس راه مجاز به تردد با رعایت حفظ امنیت و سلامت هستند تا در صورتیکه خودرویی گذری در جاده مانده است را کمک رسانی کنند، لحظه به لحظه هوا سردتر می شود و برف نم نم می بارد.
چند روزی است که اتوبوس سیار امدادی در جاده مستقر است و  این دو شبانه روز که برف باریده ادامه ی ماندن در آن بسیار خطرناک است، امکانات گرمایشی در اتوبوس به یک گازپیکینک خلاصه می شود و امدادگری هم یعنی همین، خدمت رسانی از سر نوعدوستی به آنانی که نیاز به کمک دارند حتی در شرایط سخت...
رایزنی برای انتقال اتوبوس به یکی از پایگاه ها نتیجه نداده چون دستوری برای این کار نرسیده است و اقدام سرخود هم یعنی ترک پست، همچنان در جاده سکوتی آزار دهنده حاکم است، هر چه به تاریکی نزدیکتر می شویم احساس اینکه ممکن است جانوری از روی گرسنگی به نزدیکی جاده بیاید آزاردهنده است، دیدن سایه ی سگ های ولگرد هم خوفناک است ولی امدادگر که لباس امدادگری بر تن می کند باید آماده ی خدمت رسانی حتی در این شرایط هم باشد.
چراغ گردان خودرویی ما را به جلوی درب اتوبوس می کشد، آژیری که نشان از علامت خودروهای پلیس است، افسر وظیفه ای که مدتی است در پلیس راه خدمت می کند از پنجره سرش را بیرون می آورد و صدا می کند: آقایان هلال احمری، مهمان ناخوانده دارید، یک ماشین هلال احمر در جاده است، با مشخصه ی تهران، مشخص است که طرف پست بالایی داره، مراقب باشید که احتمالا برای بازدید آمدند.
ارتباط بی سیم قطع است، گه گداری خودرویی که نزدیک می شود موجی از بی سیم روی دستگاه ما صدا می خورد، خبری از خودرو و مسئول و... نیست، شام در حال آماده سازی است، کسانیکه امداگری کردند می دانند، غذای معمول آن دوران این بود، تن ماهی، یک کنسرو لوبیا و چند تخم مرغ که اگر بود زده می شد و اگر نبود که هیچ...
نور چراغ گردان به شیشه ی اتوبوس می خورد، بله، درست است، ماشین جمعیت هلال احمر کشور است و مطمئنا مسئولی ملی در آن حضور دارد، حاج بیژن دفتری را بارها دیده بودم، در تلویزیون، در ماموریت و حتی در چالوس بخاطر رفت و آمد با بستگانش، رییس سازمان امداد و نجات هلال احمر جمهوری اسلامی ایران است و هیچگاه مدیر پشت میز نشین نیست.
به سمت اتوبوس حرکت می کند و ما هم بر حسب ادب و احترام به استقبال از حضور ایشان می رویم، وقتی خطاب به ایشان از این لفظ استفاده می کنم که سلام آقای رئیس، خیلی خوش آمدید، با همان صدای خاص و پرجذبه اش سریعا پاسخ می دهد که من هم مثل شما امدادگر هستم و رئیس نیستم، من نه رییسم نه دکتر نه مهندس، من دفتری هستم امدادگر و با لبخند ما را همراه می کند که وارد اتوبوس شویم.
همکلام می شویم، عید را تبریک می گویند و ادامه می دهند که چند نفر اینجا هستید؟ این پست چند نفره است؟
تا چه ساعتی مستقر هستید؟ به نمایندگی از همکاران صحبت می کنم، آقای دفتری این پست سیار تعریف شده ولی ثابت هستیم، همینجا می مانیم، امدادگران و راننده هم شب ها در اتوبوس  هستند!
استاد دفتری که تا این لحظه با پاکت در دستش بازی می کند سرش را بالا می آورد، شب اینجا می مانید؟ در این سرما؟ جاده هم که بسته است و کسی رفت و آمد نمی کند! با ناراحتی فراوان می گوید وسیله ی گرم کننده چه دارید؟! راننده ی تهرانی می گوید حاج آقا هر چند ساعت استارتی به اتوبوس می زنیم و بخاری را روشن می کنیم، گاز پیکنیک هم که معمولا با یک کتری که رویش است روشن است.
استاد دفتری بلند می شود از اتوبوس پایین می آید و به راننده چیزی می گوید، راننده داخل ماشین می رود، ماشین خاموش می شود، انگار که می خواهند اینجا بمانند، استاد وارد اتوبوس می شود و راننده چند پلاستیک همراه خود می آورد، پرتقال، پسته، شکلات، شیرینی، آجیل و ... نگاهی به راننده می کند و می پرسد همه را آوردید؟! راننده جواب می دهد بله، همه را، مرحوم دفتری از داخل پاکت چند بن خرید کالا در می آورد و بعنوان عیدی به کسانیکه در پست مستقر هستند می دهد.
راننده می گوید این خوراکی ها مال آقای دفتری است، در بازدیدها به ایشان می دهند برای توراهی ولی حاج آقا خودشان استفاده نمی کنند و معمولا به امدادگران می دهند، زنده یاد دفتری همکاری را صدا می کند و سئوال می کند برای شام چه دارید که جواب می دهند غذا در حال آماده سازی است، ایشان هم با لبخند و شوخی می گوید که مقداری آبش را زیاد کنید که ما هم مهمان شما هستیم.
همدیگر را نگاهی می کنیم و یکی از دوستان امدادگر مطرح می کند که حاج آقا حقیقت اینکه نمی دانستیم شما تشریف می آورید و شام را افتخار همسفره شدن با شما را داریم، اجازه دهید از رستوران شام را بگیریم و بعد در خدمت شما هستیم، یادش بخیر، آقای دفتری هم با شوخی گفت بوی غذای امدادگری می آید همان را با هم می خوریم و...
بعد شام به سمت چالوس حرکت کردند و کمتر از نیم ساعت دستور آمد که امدادگران در ساختمان درمانگاه هلال احمر مستقر شوند و اتوبوس از آنجا حرکت کند، همکاری که این پیام را آورد گفت: استاد دفتری دستور دادند این کار مورد پسند من نیست، امدادگر باید در جایی ایمن و خوب باشد که بتواند به مردم خدمت کند، در این سرما کدامیک از مسئولین حاضرند فرزندانشان در این اتوبوس سیار شب را به صبح برساند؟ امدادگری که شب از سرما نمی تواند بخوابد می تواند به آسیب دیده کمک کند و دقایقی بعد با صدای رسای راننده ی اتوبوس که فریاد زد برای سلامتی حاج آقا دفتری، بزرگ امدادگر کشور صلوات، به سمت نزدیک ترین ساختمان هلال احمر حرکت کردیم.
نام مرحوم دفتری هیچگاه از حافظه ی نیروهایی که با هلال احمر کار کرده اند پاک نخواهد شد، بزرگمردی که هیچگاه عاشق پشت میز نشینی نبود و هیچوقت هم عناوینش را با خود همراه نمی کرد، انسانی وارسته با فیزیکی خاص و صدایی که هنوز در گوش هلال احمری ها هست، منطقی و با انصاف به امداد و نجات نگاه می کرد.
بی شک اگر نبود حضور و تلاش شانزده ساله ی او به عنوان رئیس سازمان امداد و نجات جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران امروز شاهد یک تشکیلات منسجم، آموزش دیده و هدفمند نبودیم، مردی که اگرچه مسئول بود ولی همواره امدادگرانه فعالیت و خدمت رسانی شبانه روزی داشت و اینگونه صادقانه زیستن او را ماندگار کرد.
حادثه دیدگان زلزله های معروف رودبار، بجنورد ، اردبیل ، قائنات، زرند، آوج قزوین ، حادثه ی دلخراش بم ، سیل های نکا گلستان جیرفت و کهنوج هیچگاه نام دفتری و خدمات دلسوزانه و متعهدانه اش را از یاد نخواهند برد، مردی که در قامت یک فرمانده و مدیر ملی ملبس به لباس معمول امدادگری لابه لای آسیب دیدگان می رفت و گاهی در مقابل عصبانیت های ناشی از حوادث سنگین سپر امدادگران می شد و اینگونه بود که برای همیشه ماندگار شد.
مرحوم بیژن دفتری بشلی، عصر روز چهارشنبه مورخ ۱۳ آذرماه ۱۳۹۲ دربیمارستان ابن سینای تهران در حالی جان به جان آفرین تسلیم کرد که با توجه به خدمات ارزشمند و یادگاری های ماندگارش هیچگاه مرگش به ذهن کسی نمی آید.
صبوری، ساده زیستی، دقت در ارائه ی نظر و دیدگاه از خصوصیات بارز این مرد بزرگ بود که براستی از افتخارات مازندران بود، مسئولی که همسرش در مصاحبتی عنوان می کند که مرحوم همسرم  بارها گفته بود که اگر مُردم بر روی سنگ قبرم بنویسید من امدادگر بوده ام و امدادگر خواهم ماند!
بزرگواری از مرحوم دفتری با این عبارت که "مرد میدان های بحرانی" رفت استفاده کرده بود و این یک واقعیت است، آنانی که حوادث بم، رودبار و ... را در یاد دارند می دانند که چقدر کار در میدان کاملا عملیاتی سخت است و هنر می خواهد.
ایکاش هلال احمر جمهوری اسلامی ایران به پاس این همه فداکاری ها همایشی سالانه در نکوداشت ایشان برگزار کرده و جایزه هایی ویژه مانند امدادگران سال، داوطلبان شاخص، خیرین نوعدوست، جوان شایسته ی هلال، اهداگر عضو و... نیز در آن روز اهدا شود.
در پایان اینگونه باید قلم زد، پدر امداد و نجات ایران حامی بزرگ شعار بیطرفی و بی غرضی در هلال احمر بود و ایکاش نگاه به هلال احمر همواره با رعایت اصول هفتگانه هلال احمر یا همان اصول اساسی نهضت بين المللی صليب سرخ و هلال احمر همراه باشد. 


نظرگاه شما
نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی شود
مجوزها
تازه ترین عناوین