حرف شمال

کد خبر: 561
ارادت ادبیات فارسی به حضرت زهرا (س)
عشق ذاتی به اهل بیت (ع) در خون تمام ایرانیان می جوشد. همین عشق و علاقه منجر به سرودن شعر ایرانی شده است. عاطفه ی ایرانی و عشق ذاتی به اهل بیت (ع) باعث شده تا شعر فاطمی در ادبیات فارسی پدید آید. شعر مظهر علاقه، عاطفه، تبلیغ، دفاع و فریاد است.

حرف شمال/گروه مذهبی: عشق ذاتی به اهل بیت (ع) در خون تمام ایرانیان می جوشد. همین عشق و علاقه منجر به سرودن شعر ایرانی شده است. عاطفه ی ایرانی و عشق ذاتی به اهل بیت (ع) باعث شده تا شعر فاطمی در ادبیات فارسی پدید آید. شعر مظهر علاقه، عاطفه، تبلیغ، دفاع و فریاد است.


فردا خـبـر درد به هر گوشـه رسیـده‌ست / این قـوم زده بـر جـگـر فـاطـمـه آتـش


به گزارش حرف شمال ؛ ادبیات فارسی، مملوست از عرض ارادت به جایگاه و شخصیت والا بانوی جهان اسلام. چه قرن‌ها پیش و چه در دوران معاصر، شاعران ایرانی، در رثای ایشان، هنرنمایی ها کرده‌اند. این مقال، فرصت پرداختن به قطره‌ای از دریای ارادت شاعران ایرانی به حضرت زهرا (س) نیز نیست. سعی می‌کنیم، با ذکر چند شعر، تنها اشاره‌ای به این دریا داشته باشیم:

خواجوی کرمانی:

به نور چشم پیمبر که نور ایمان بود
عقیق صفوت یاقوت شرع را کان بود

نبود هیچ به عذر احتیاجش از پی آن
که شمع جمع طهارت از او فروزان بود

از آن به وصلت او زهر شده لآلی
که از شرف قمرش در سراچه دربان بود

نگشت عمر وحی از «حی» فزون ز روی حساب
چرا که زندگی او به حی حنان بود

ناصرخسرو:

رضوان به هشت خلد نیارد سر
صدیقه گر بود به حشر یارش

باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا( س) چو هست یار و مددکارش

آن روز بیایند همه خلق و مکافات
هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا

آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا(س)

چون به حب آل زهرا(س) روی شستی روز حشر
نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا

پس پی آن پسران رو، پس از آن که تو را
پسران علی(ع) و فاطمه ز آتش سپرند

هلالی جغتایی:

نور چشم رحمه للعالمین
آن امام اولین و آخرین

بانوی آن تاجدار هل اتی
مرتضی مشکل گشا شیر خدا

پادشاه و کلبه ایوان او
یک حسام و یک زره سامان او

مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق

سید محمد علی آل مجتبی:

دل داغ تو را دارد و یک عالمه آتـش
می‌ریزد از این خانه خراب این همه آتـش

این کوچه شلـوغ است گمان می‌کنم آخر
برخاسته خواهد شد از این هـمـهـمه آتـش

یـاران قـدیـمـنـد و عـطـشـنـاک جـهـیـمـنــد
افروخـتـه‌انـد این همه بی‌واهـمه آتـش

انصاف دهـیـد ایـنـکه ؛ فـدک حقّ کدام‌ست ؟
از چیست بـپـا گشـتـه در این مَحکـمـه آتـش؟

جز نـنـگ نمی‌ماند از این طایـفـه نـامـی
آنـان که دمـیـدنـد بـه این دمـدمـه آتـش

فردا خـبـر درد به هر گوشـه رسیـده‌ست
این قـوم زده بـر جـگـر فـاطـمـه آتـش

ایـنـک غـزلی سـوخـتـه‌تـر از در و دیـوار
این مـرثـیـه که شـعـلـه‌ور ست از دم آتـش

می‌خوانـم و می‌سـوزم و از آب خـبـر نیـسـت
می‌بـارد و می‌جـوشـد از این زمـزمـه آتـش

احمد عزیزی:

عشق من پاییز آمد مثل پار
بازهم ما باز ماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما
گل برفت و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خون جوش بود
در فراق یاس مشکی پوش بود

یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد

یاس ها یادآور پروانه اند
یاس ها پیغمبران خانه اند

یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشق اشتراکی می برد

یاس در هرجا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست

یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست

در شبان ما که شد خورشید یاس
بر لبان ما که می خندید یاس

بعد روی صبح پرپر می شود
راهی شب های دیگر می شود

یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند

یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکاند اشک حیدر را به چاه

عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا گل یاس کبود

گریه آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ یاسمن

گریه کن حیدر که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است

گریه کن زیرا که دخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و عطر یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین

گریه کن زیرا که کوثر خشک شد
زمزم از این عطر نیت خشک شد

نیمه شب دردانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید خاک

یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت کن که فاق
می شود در زیر شمشیر نفاق

گریه بر تشت حسن کن تا سحر
که پر است از لخته خون جگر

گریه کن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می برند
دخترانت را اسارت می برند

گریه بر بی دستی احساس کن
گریه بر طفلان بی عباس کن

باز کن حیدر تو شط اشک را
تا بگیرد با خجالت مشک را

گریه کن چون گریه ابر بهار
گریه کن بر روی گل های مزار

مثل نوزادان که مادر مرده اند
مثل طفلانی که آتش خورده اند

گریه کن در زیر تابوت روان
گریه کن بر نسترن های جوان

گریه کن زیرا که گل ها دیده اند
یاس های مهربان کوچیده اند

گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می بریم
ما جوانی را به پیری می بریم

زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان

زخم آن گل در تن من چاک شد
آن بهار مرده در من خاک شد

ای بهار گریه باز نا امید
ای گل مایوس من یاس سپید

یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می زند

یاس در هرجا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست

یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست


نظرگاه شما
نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی شود
مجوزها
تازه ترین عناوین